شیرین زبون من
هرشب موقع خواب تاسرم به متکا اصابت میکنه میگی : آب ؛ لفطآ آب میدی ؟
منم پا میشم برات آب میارم . اما دیشب خیلی برام جالب بود از خواب پاشدی گفتی : مامان گلی لفطآ آب
میدی ,آب میدی مامان گلی .بابایی هم از خنده روده بر شده بود. شیرین زبون مامان وقتی حرف
میزنی دلم میخواد بخورمت
یه شب که باباجون از سرکار خسته برگشته بود خونه وروجک ما میره اسباب بازی حیواناتش رو میاره که
با باباجونش بازی کنه بعدازساعتی بازی کردن بابایی بهش میگه بسه دیگه دخترم باباخسته ست . هلیا
خانومم ناراحت میشه و میاد تو آشپزخونه پیش من
من : چی شده مامانی چرانارحتی ؟
هلیا خانوم : با باباجون قهلم
من : چرا عزیزم ؟
هلیا : منو دعوا کرد
من : بابایی چرا دخترمو دعوا کردی ؟
هلیا میره پیش باباش و میگه : منو دوست ندالی ؟
بابایی : کی گفته دوست ندارم باباجون بیا یه بوس بده بابا
هلیا : نه
بابایی: چرا ؟ مگه منو دوست نداری ؟ من برم بابای کی بشم آخه
هلیا بعد از کمی تامل : برو بابای گورخر بشو
بابا :
من :