رنگ انگشتی
ماجرا از اینجا شروع شد که من یه قلمو و رنگ انگشتی و یه کمی نخود در اختیار دخترکم گذاشتم
اولش هلیا خیلی ریلکس داشت این نخودها رو رنگ میکرد و ...
بعدش دست از سر نخودها برداشت و تصمیم گرفت آثار هنریش رو توی دفتر نقاشی ثبت کنه
بعداز کشیدن چندتا خط گفت رنگ زرد بده منم به ناچار درب رنگ رو باز کردم اونم نامردی نکرد و تا
جایی که میتونست انگشتشو فرو کرد توی رنگ و یه اثر دیگه توی دفترش ثبت کرد
خلاصه ماجرا به همینجا ختم نشد و تصمیم گرفت دیوار اتاقش رو هم یه صفایی بده
خب فکر کنم تصاویر گویای بقیه ماجرا بوده و نیازی به توضیح نیست . البته اینجا که هلیا جون
دارن گریه میکنن دوربین رو می خواست که ایندفعه من کوتاه نیومدم و خلاصه بعدش باجیغ های
بنفش هلیا جون روبرو شدم