هلياهليا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره

دنیای من هلیا (◕‿◕✿)

بافتنی برای هلیا

  سلام دوستان اینهم جند نمونه بافتنی که خودم برای پرنسس کوچولوم بافتم   این دامن رو با کاموای دانتل بافتم . بافتش رو از اینترنت یادگرفتم توی سایت بافتنیهای مامان اعظم .        اینم یه سارافون خوشگل برای یه دخمل خوشگل     این شال و کلاه ، که مدل برگ هستش رو از دوستم ناهید جون یادگرفتم. ممنون دوستم     اینم یه ژاکت خوشگل مدل پاپیون   ...
21 بهمن 1392

یه روز برفی

بارش اولین برف زمستان مبارک :   سلام ای برف زمستانی سلام بنشین ، خوش نشسته ای بربام پاکی آوردی ای امید سپید   همه آلودگی ست این ایام     ...
11 دی 1392

بافتنی

  این شال و کلاه خوشگل رو برای شما دختر گلم بافتم ولی به زور ازت عکس گرفتم همش ادا و اطوار می اومدی واسم ولی بالاخره با کلی خواهش و تمنا گذاشتی چند تا عکس ازت بگیرم عزیزم       ...
11 دی 1392

رنگ انگشتی

ماجرا از اینجا شروع شد که من یه قلمو و رنگ انگشتی و یه کمی نخود در اختیار دخترکم گذاشتم اولش هلیا خیلی ریلکس داشت این نخودها رو رنگ میکرد و ...        بعدش دست از سر نخودها برداشت و تصمیم گرفت آثار هنریش رو توی دفتر نقاشی ثبت کنه     بعداز کشیدن چندتا خط گفت رنگ زرد بده منم به ناچار درب رنگ رو باز کردم اونم نامردی نکرد و تا جایی که میتونست انگشتشو فرو کرد توی رنگ و یه اثر دیگه توی دفترش ثبت کرد       خلاصه ماجرا به همینجا ختم نشد و تصمیم گرفت دیوار اتاقش رو هم یه صفایی بده             خب فکر کنم تصاویر گ...
11 دی 1392

شیرین زبون من

هرشب موقع خواب تاسرم به متکا اصابت میکنه میگی : آب ؛ لفطآ آب میدی ؟ منم پا میشم برات آب میارم . اما دیشب خیلی برام جالب بود از خواب پاشدی گفتی : مامان گلی لفطآ آب میدی ,آب میدی مامان گلی .بابایی هم از خنده روده بر شده بود. شیرین زبون مامان وقتی حرف میزنی دلم میخواد بخورمت       یه شب که باباجون از سرکار خسته برگشته بود خونه وروجک ما میره اسباب بازی حیواناتش رو میاره که با باباجونش بازی کنه بعدازساعتی بازی کردن بابایی بهش میگه بسه دیگه دخترم باباخسته ست . هلیا خانومم ناراحت میشه و میاد تو آشپزخونه پیش من من : چی شده مامانی چرانارحتی ؟ هلیا خانوم : با باباجون قهلم من : چرا عزیزم ؟ هلیا : منو ...
11 دی 1392

آموزش خواندن با تراشه ها

حدود یک هفته با دخملی آموزش خواندن با تراشه ها رو کارکردم بسیار عالی پیش رفتیم دختر گلم 6 کلمه رو میخوند مثل مامان بابا دست انگشت صورت دهان .   اما به دلیل اینکه من میخواستم آموزش زبان انگلیسی رو هم با هلیا شروع کنم از سحرجان راهنمایی   خواستم ایشون گفتن که برای سن هلیا این دو باهم خیلی زیاد هست و بسته ( آواورزی با سی بی لک  )   رو پیشنهاد دادن به دلیل اینکه مجموعه ایست تماما" قصه گویی همراه با بازی .در هر صورت فعلا" کار با   تراشه ها رو متوقف کردم  تا بسته  آواورزی با سبیل خان رو تهیه و کار با آن را شروع کنم و مطمئنم   خورشید کوچولوی من حتما" موفق میشه .  ...
7 دی 1392

عکسهای هلیا

 اینجا عروسی دختر عموی مامانیه . زمانیکه ما داشتیم باعروس عکس میگرفتیم هلیا خانوم هم واسه خودش یه سرگرمی پیدا کرده بود و گلهای روی میز عروس و داماد رو کنده بود بعد با یهاحساس خاصی  نگاشون میکرد.قربونت برم الهی عزیزم   بعد از نگاه کردن به گلها اونا رو میبوییدی و باهاشون حرف میزدی     اینجا هم رفته بودیم جشن . از طرف اداره دایی سیامک دعوت کرده بودن منو بابایی و هلیا خانوم مامان جون ودایی جون هم دعوتشون رو اجابت کردیم رفتیم جشن . ای بدک نبود ولی زیاد به هلیا جونم خوش نگذشت و حسابی حوصله ش سررفته بود    اینجا که میبینید دخترک ما یکم شاد و شنگوله بعد از اتمام مراسم بود و میخ...
6 دی 1392